کد مطلب:153852 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

حسین و محمد حنفیه
نامه امام حسین (ع) در مدینه به محمد بن حنفیه رسید و چون خبر شد كه حسین از مكه قصد كوفه كرده است به منظور پیشگیری از تصمیم امام به مكه آمد، تصادفا در شبی وارد مكه شد كه امام فردای آن قصد حركت داشت لذا نزد امام آمد و عرض كرد: برادر تو از مكر و حیله و خیانت اهل كوفه باخبری كه با پدر و برادرت چه كردند و من می ترسم كه با تو هم مانند گذشتگانت خیانت ورزند اگر در حرم بمانی عزیز خواهی بود.

حسین (ع) ضمن تشكر از نصیحت و خیرخواهی برادر فرمود: برادرم می ترسم یزید بن معاویه حرمت حرم را نگه ندارد و خونم را در حرم بریزد و به وسیله من احترام خانه كعبه از بین برود.

محمد: اگر از این لحاظ بیم داری پس به یمن یا سرزمین دیگری برو كه به تو دسترسی نیابند.

امام: در این باره فكر می كنم، و چون سحرگاه هشتم ذیحجه امام حسین آماده حركت گردید و محمد حنفیه باخبر شد در حالی كه مشغول وضو بود گریست و نزد امام آمد و مهار ناقه اش را گرفت و گفت: برادر قرار بود درباره سخنانم اندیشه كنی چرا اینك در حركت شتاب می كنی؟

قال علیه السلام: بلی ولكن اتانی رسول الله صلی الله علیه و آله بعد ما فارقتك فقال: یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراك قتیلا.

«بعد از آنكه از تو جدا شدم رسول خدا (ص) بخوابم آمد و فرمود: ای حسین حركت كن كه خدا می خواهد تو را كشته ببیند.

فقال محمد بن الحنفیه انا لله و انا الیه راجعون فما معنی حملك هؤلاء النسوة معك و انت تخرج علی مثل هذا الحال.

«محمد حنفیه پس از كلمه استرجاع عرض كرد: در صورتی كه برای كشته شدن


می روی چرا زنان را همراه می بری؟»

فقال (ع): ان الله قد شاء ان یراهن سبایا. «خدا می خواهد آنها را اسیر ببیند [1] ».


[1] اعيان الشيعه ج 1/ ص 593 - بحار ج 44/ ص 364 - حياة الحسين ج 3/ ص 31 - ينابيع الموده ص 337.